کد مطلب:148714 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:278

روش عمر بن سعد در برابر حسین
مضمون این نامه بعید به نظر می رسد چون حاكم كوفه و بصره به مردی چون عمر بن سعد آن هم هنگامی كه وی فرماندهی سی هزار پیاده و سوار را دارد یك چنان نامه تند و توهین آمیز را نمی نویسد ولی این موضوع و همچنین دعوت عمر بن سعد از حسین برای صرف غذا و قبول آن از طرف حسین (ع) یا رفتن عمر بن سعد به اردوگاه.حسین (ع) برای صرف غذا، در روایات هست. اگر روایات مربوط به غذا خوردن عمر بن سعد را با حسین (ع) به مناسبت اختلافی كه در آن ها هست نپذیریم و بگوئیم كه عمر بن سعد كه مامور دستگیری یا قتل حسین (ع) بوده از بیم حاكم عراقین یا از بیم یزید بن معاویه جرئت نمی كرده كه از حسین (ع) برای خوردن غذا دعوت كند یا خود برای خوردن طعام نزد حسین (ع) برود، در وضع اردوگاه عمر بن سعد در كربلا تردید نداریم چون تمام روایات در این مورد متشابه است و می دانیم عمر بن سعد، وقتی وارد كربلا شد كاروان دویست نفری حسین را محاصره نكرد در صورتی كه لااقل سه هزار سرباز داشت. ما نباید فكر كنیم كه به عقل عمر بن سعد نرسید كه كاروان حسین (ع) را محاصره كند و او یك سردار جنگی بود می دانست كه برای دستگیری یا قتل حسین (ع) سهل ترین و موثرترین وسیله این است كه كاروانش را محاصره نماید. اعراب به طوری كه جنگ های صدر اسلام، در زمان محمد بن عبدالله (ص) و آن گاه جنگ های جهانگیری قوم عرب بعد از پیغمبر اسلام نشان داد، به تمام فنون جنگ در آن زمان، آشنا بودند و پدر عمر بن سعد با ارتشی مانند ارتش ایران پیكار كرد و فاتح شد. اعراب در صدر اسلام فقط از لحاظ قلعه گیری بصیر نبودند ولی جنگ (خیبر) در زمان پیغمبر اسلام و جنگ های دیگر بعد از او، آنان را در این قسمت نیز بصیر و ورزیده كرد. سرداران عرب می دانستند كه در جنگ ها باید قشون را به قسمت های میمنه (جناح راست) و میسره (جناح چپ) و قلب (قسمت مركزی) و ذخیره


تقسیم كرد و اطلاع داشتند در حالی كه قلب سپاه مشغول پیكار است جناح راست و جناح چپ باید بكوشد كه خصم را احاطه نماید و در عقب او، دو جناح به هم برسند تا این كه خصم محصور گردد. سرداران عرب در جنگ ها از طرز به كار انداختن تمام اسلحه آن دوره، و میزان تاثیر آن ها در جنگ اطلاع داشتند و در جنگ های بزرگ منجنیق و حتی منجنیق های بزرگ رومی كه در محل ساخته می شد به كار می بردند. عمر بن سعد كه سرداری برجسته بوده از به كار بردن آن ها اطلاع داشته است. اما آن سردار مجرب بعد از ورود به كربلا اردوگاه خود را در مكانی به وجود آورده كه اگر حسین (ع) می خواست از آن منطقه برود (مشروط بر این كه حر ممانعت نمی كرد) برایش امكان داشت و حر هم بعد از این كه عمر بن سعد به كربلا رسید تحت فرماندهی عمر بن سعد قرار گرفت. این است كه ناگزیر، باید قبول كرد كه عمر بن سعد وقتی وارد كربلا شد نمی خواسته كه حسین (ع) را دستگیر كند و (معروف كرخی) كه در سال 201 هجری قمری زندگی را بدرود گفته، اظهار كرده است كه عمر بن سعد در باطن طرفدار حسین بوده و مظاهر، با او ابراز دشمنی می كرده تا این كه منصب خود را (حكومت ری را) از دست ندهد [1] .

چرا با این كه عمر بن سعد در باطن طرفدار حسین (ع) بوده و نمی خواست او را دستگیر نماید، حسین (ع) از فرصت استفاده نكرد و از شط فرات نگذشت و خود را ساحل چپ آن (ساحل شرقی) نرسانید تا این كه راه ایران را پیش بگیرد؟ آیا در ملاقات عمر بن سعد با حسین (ع)، اگر روایت مربوط به آن ملاقات و خوردن غذا درست باشد عمر بن سعد حسین را آسوده خاطر كرد و به او گفت كه ضرورت ندارد از بین النهرین برود و می تواند در همانجا بماند و برای اعلام حق اقدام نماید؟ بعضی از مورخین شیعه می گویند علت این كه حسین از فرصت استفاده نكرد و از فرات نگذشت و از بین النهرین دور نشد این بود كه قصد داشت در همان نقطه جان فدا كند. ما گفتیم كه تراژدی آخرین روزهای زندگی حسین (ع) نشان می دهد كه او آماده برای فدا كردن جان بوده اما در راه به انجام رسانیدن وظیفه نه برای این كه فقط جان فدا كرده باشد. اگر منظور او، فقط جان فدا كردن بود می توانست كه در سنوات قبل جان را فدا كند و بدون تردید، وی فقط برای فدا كردن جان راه كوفه و آن گاه كربلا را پیش نگرفت. هر كس كه آماده می شود جان فدا نماید (واضح است كسانی كه مبادرت به خودكشی می كنند مورد بحث ما نیستند) در راه یك پر نسیپ و هدف جان فدا می كند. پرنسیپ حسین (ع) اعلام حق و فاتح كردن آن بوده و در راه تحقق این منظور، آماده برای فدا كردن جان شد،


نه این كه آرزوی او فقط فدا كردن جان باشد. اگر بگوئیم كه او فقط برای فدا كردن جان به كربلا رفت بر خلاف عقل صحبت كرده ایم. حسین (ع) مردی بود عاقل و وزین، و در آن موقع پنجاه و هفت سال از عمرش می گذشت و در مرحله ای از عمر می زیست كه عقل به سر حد كمال رسیده و دیگر هوی و هوس نمی تواند عقل را تحت الشعاع قرار بدهد و یكی از عواملی كه قیام حسین (ع) را بزرگ جلوه می دهد همین است كه او در سن پنجاه و هفت سالگی برای به كرسی نشانیدن پرنسیپ خود قیام كرد و در آن سن چون عقل بر هوی و هوس غلبه دارد كسی كه مبادرت به كاری می كند از عقل خود پیروی می نماید. یك جوان بیست ساله شاید از روی هوی برای منظوری قیام كند و یحتمل منظورش این است كه دارای نام شود. برای یك مرد پنجاه و هفت ساله كه دارای زن و فرزندان است خود را به خطر انداختن. بیش از به خطر انداختن یك جوان بیست ساله وخامت دارد. حسین در دوره ای از عمر قیام كرد كه به خوبی می دانست اگر موفق نشود، دچار چه وخامت خواهد گردید چون عقل یك مرد پنجاه و هفت ساله، كه مآل اندیش است آن قدر كه به وخامت خطر (در صورت عدم موفقیت) فكر می كند، مزایای پیروزی را، در صورت موفقیت از نظر نمی گذراند. حسین (ع) اگر قیام نمی كرد می توانست تا آخر عمر به راحتی زندگی كند و گرچه جزو توانگران برجسته نبود اما مردی با بضاعت بشمار می آمد. تا روزی هم كه قیام نكرد كسی در مكه متعرض وی نگردید و در آنجا با احترام می زیست و گفتیم آن قدر نزد بازرگانان اعتبار داشت كه حواله او را می پرداختند بدون این كه وجهی نزد آنان داشته باشد چون می دانستند كه حساب خود را از حسین (ع) دریافت خواهند كرد. حسین (ع) می دانست كه اگر در قیام خود دچار عدم موفقیت شود، بضاعت خود را از دست خواهد داد و هم جان را و هر كس نمی تواند در سن پنجاه و هفت سالگی مال و جان را در راه پر نسیپ خود به خطر بیندازد بخصوص اگر با بضاعت باشد و زندگی راحت، جسم و روح شخص سالخورده را طوری معتاد به استفاده از لذائذ زندگی می كند كه وی قادر نیست دل از آن ها بكند. ولی حسین (ع) در راه پرنسیپ خود دل از زندگی راحت كند، و قیام كرد و به راه افتاد و قابل قبول نیست كه یك چنین مرد، در یك چنین سن، فقط برای این به كربلا برود كه خود را به كشتن بدهد. موضوع فرستادن او هم به سوی بیابان كه در بعضی از روایت ها آمده، طبق توضیحی كه دادیم قابل قبول نیست.

زیرا منطقه نینوا واقع در كنار رودخانه فرات، بیابان نبود، تا این كه حسین (ع) در آن بیابان از گرسنگی و تشنگی به هلاكت برسد. پس حسین (ع) از این جهت به كربلا رفت كه طبق بعضی از روایات از رودخانه فرات بگذرد و راه ایران را پیش بگیرد چون خود كربلا، در آن موقع وضعی نداشت كه برای اعلام حق در آن جا مناسب باشد. آنجا كه كاروان حسین (ع) توقف كرد فاقد آبادی بود و گرچه قدری بالاتر و پایین تر، كنار رودخانه فرات، آبادیهائی وجود داشت اما آن آبادیها كوچكتر از آن بودكه حسین (ع) آنجا را مركز قیام خود قرار بدهد.

اما این كه چرا حسین كه به روایتی می خواست از شط فرات بگذارد نود و پنج كیلومتر


(به مقیاس امروز) از كوفه در امتداد شمال دور شد، و چرا زودتر از شط فرات عبور نكرد؟ جواب این سئوال این است كه اگر حسین می خواست از رودخانه فرات بگذرد (حر) ممانعت می كرد و به همین جهت حسین تا كربلا به سوی شمال رفت.

اما در آنجا بعد از این كه عمر بن سعد آمد، حر بن یزید ریاحی دیگر فرماندهی مستقل نداشت و تحت ریاست عمر بن سعد قرار گرفت.

عمر بن سعد هم اردوگاه خود را طوری قرار داد كه هر گاه حسین می خواست از رودخانه فرات بگذرد، عبور از آن شط برایش امكان داشت.

پس چرا از رودخانه عبور نكرد و از بین النهرین دور نشد؟ آیا عمر بن سعد با این كه به ظاهر طوری رفتار كرد كه نشان می داد مانع از رفتن حسین (ع) نیست در باطن می خواست كه حسین (ع) خود را نجات بدهد؟

واقعیت این است كه رفتار عمر بن سعد بن ابی وقاص از روزی كه وارد كربلا شد تا روزی كه حسین (ع) به قتل رسید، برای یك محقق مرموز جلوه می كند. او وقتی وارد كربلا شد نه فقط بر حسین (ع) سخت نگرفت بلكه، نسبت به او ابراز ارادت نمود در صورتی كه خوب می دانست كه حسین (ع) مخالف با خلافت یزید بن معاویه می باشد و سازشكار نیست.

مدارك تاریخی نشان می دهد كه عمر بن سعد بعد از این كه فرمانده سپاه شد به سرداران سپاه خود مثل (حجار بن جرازدی) و (سنان بن انس نخعی) و (شمر بن ذی الجوشن ضبابی) و (شیث بن ربعی) و دیگران كه ذكر نامشان موجب اطناب است گفت حسین مردی نیست كه بتوان به وسیله مذاكره او را واداشت كه از مخالفت با خلیفه دست بردارد معهذا نسبت به حسین (ع) ابراز ارادت كرد بدون این كه از سرداران سپاه خود بیم داشته باشد و معلوم است مردی چون عمر بن سعد پیش بینی می كرده كه سرداران سپاهش ابراز ارادت او را به حسین بن علی (ع) به اطلاع حاكم عراقین و شاید به اطلاع یزید بن معاویه خواهند رسانید.

ولی همین مرد كه بعد از ورود به كربلا راه نجات حسین (ع) را بازگذاشت بعد، خیلی بر او سخت گرفت.

ابراز ارادت عمر بن سعد نسبت به حسین به یك شرط منطقی بود و آن این كه فرمانده سپاه امیدواری داشته باشد با ابراز دوستی نسبت به حسین (ع) او را از مخالفت با یزید بن معاویه منصرف كند.

لیكن خود وی قبل از این كه وارد كربلا شود به سردارانش گفت حسین مردی نیست كه بتوان با مذاكره او را از مخالفت با یزید بن معاویه بازداشت و در این صورت ابراز دوستی او با حسین (ع) نمی توانست هیچ علت داشته باشد جز این كه در باطن هواخواه حسین (ع) بوده است.

اما همان مرد هواخواه یك مرتبه رفتار خود را با حسین تغییر داد و مانع از این شد كه كاروان حسین (ع) از رودخانه استفاده كند و آب ببرد. محاصره نكردن كاروان حسین (ع) از طرف عمر بن سعد یك سهل انگاری حیرت انگیز بود و محروم كردن كاروان


حسین از آب یك اقدام غیر ضروری. گر چه در تمام اعصار، سرداران جنگی، دقت و اصرار داشتند كه دشمن را از آب محروم كنند و او را در مضیقه بی آب و تشنگی بگذراند اما نه دشمنی چون كاروان حسین كه شماره افرادش با زن ها و كودكان دویست نفر بود در صورتی كه عمر بن سعد به روایتی سی هزار و به روایت دیگر چهار هزار سرباز داشت.

عمر بن سعد بن ابی وقاص بدون این كه كاروان حسین (ع) را دچار بی آبی كند می توانست بر آن كاروان غلبه نماید و ما راجع به این موضوع در فصول آینده بیشتر صحبت خواهیم كرد.

برای یك محقق مغرب زمینی، استنباط وقایع مربوط به حسین (ع) بخصوص از روزهای ششم تا نهم محرم سال شصت و یكم هجری مشكل می شود چون روایات آن قدر متفاوت است كه محقق نمی داند كدام یك از آن ها را بپذیرد.

بعضی از راویان هم مضایقه نداشته اند كه اغراق بگویند و با آن اغراق ها، محقق را نسبت به روایت خود بی اعتماد كرده اند. فی المثل روایاتی وجود دارد مشعر بر این كه از روز ششم محرم كه عمر بن سعد بن ابی وقاص با شش هزار سرباز و به روایتی با سه هزار وارد منطقه نینوا در منطقه موسوم به كربلا گردید، سرداران ذیل با سپاه های جدید از طرف عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین برای كمك به عمر بن سعد به كربلا فرستاده شدند:

حجار بن جرازدی با سه هزار سرباز - كعب بن طلحه دارمی با سه هزار سرباز - محمد بن اشعث كندی با دو هزار سرباز - نصر بن خرشه تمیمی با یك هزار سرباز -مضایر بن رهینه سكونی با یك هزار سرباز - شمر بن ذی الجوشن ضبابی با 9 هزار سرباز (!) - خولی بن یزید اصبحی با سه هزار سرباز و عده ای دیگر از سرداران كه ذكر نام همه آن ها سبب كسالت خواننده خواهد شد. آدمی حیرت می كند كه عبیدالله بن زیاد كه می دانست كاروان حسین بیش از دویست تن نیست كه عده ای از آن ها زن ها و كودكان هستند چرا این همه سرباز به كربلا فرستاد و مگر اعزام این همه سرباز، خرج نداشت و سربازان به رایگان برای عبیدالله بن زیاد به جنگ می رفتند. امروز، با وجود وسائل نقلیه موتوری نمی توان به آسانی این همه سرباز را در فواصل كوتاه از نقطه ای به نقطه دیگر فرستاد. گرچه ساز و برگ جنگی سربازان عبیدالله بن زیاد مثل ساز و برگ جنگی سربازان امروزی سنگین نبود كه برای حمل آن ها وسایل مخصوص ضرورت داشته باشد. معهذا سربازان سوار آن دوره اسب داشتند و برای سیر كردن آن ها بایستی علیق حمل كنند و در كربلا علیق یافت نمی شد. دیگر این كه طبق روایات قسمتی از این سرداران كسانی بودند كه عبیدالله بن زیاد ضمن مذاكره با عمر بن سعد آن ها را نالایق معرفی كرده بود و می گفت كه لیاقت فرماندهی سپاه را ندارند و چگونه آن مردان نالایق را به فرماندهی دسته های ارتش، به كربلا فرستاد. این قسمت را شاید بتوانیم این طور توجیه كنیم كه حاكم عراقین آن ها را برای فرمانهی كل لایق نمی دانست اما فكر می كرد كه می توانند فرمانده جزء باشند. زیرا بسیاری از افراد وقتی زیر دست دیگری قرار


می گیرند خوب كار می كنند، اما وقتی دارای كار مستقل می شوند نمی توانند به خوبی كار كنند. عبیدالله بن زیاد هم فكر می كرده كه امرای مزبور، چون زیر دست عمر بن سعد قرار می گیرند، می توانند به خوبی كار كنند. اما هیچ فرمانده یا حاكم عاقل، برای دستگیری یا قتل دویست نفر كه عده ای از آنها زن و فرزند بودند آن همه سرباز به میدان جنگ نمی فرستد. موضوع دوم كه برای یك محقق تولید اشكال می كند به دست آوردن واقعیت از بین روایات متفاوت است كه راجع به روزهای ششم تا نهم محرم سال شصت و یكم هجری وجود دارد. در بین این روایات، آن چه عقل و منطق می پذیرد این است كه عمر بن سعد با این كه در ساعت اول ورود به كربلا می توانست حسین را دستگیر كند یا به قتل برساند آن كار را نكرد و ناگزیر در آن چهار روز، بین عمر بن سعد و عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین و حسین (ع) مذاكره می شد و بر اثر ادامه مذاكره، عمر بن سعد از دستگیری یا قتل حسین (ع) خودداری می كرده و حتی روایتی وجود دارد مشعر بر این كه عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین هم از دستگیری یا قتل حسین (ع) صرف نظر نمود اما شمر بن ذی الجوشن ضبابی او را وادار كرد كه فرمان دستگیری یا قتل حسین را تایید كند و به عمر بن سعد بگوید كه اگر بی درنگ مبادرت به دستگیری و قتل حسین نكند نه فقط از فرماندهی سپاه معزول خواهد شد بلكه از حكومت ری نیز معزول خواهد گردید.

خلاصه روایت مربوط به این كه عبیدالله بن زیاد حاكم عراقین از دستگیری یا قتل حسین صرفنظر كرد از این قرار می باشد. بعد از این كه عمر بن سعد چند مرتبه، با حسین (ع) مذاكره كرد نامه ای دیگر به این مضمون به حاكم عراقین نوشت: (حسین می گوید كه بگذارید من به كشوری درو دست بروم و تصور می كنم كه منظورش از كشور دور دست ایران است ونیز می گوید اگر نمی گذارید كه من به كشوری دور دست بروم بگذارید كه من راه شام را پیش گیرم و به دمشق بروم و خود را به یزید بن معاویه نشان بدهم و خود او، هر تصمیم كه بخواهد در مورد من خواهد گرفت). اما كسانی كه این روایت را نقل می كنند تردید ندارند كه قسمت آخر روایت مجعول است یعنی عمر بن سعد قسمت آخر روایت را جعل كرد تا این كه حسین (ع) را از كشته شدن نجات بدهد و حسین (ع) مردی نبود كه بگوید من به شام می روم و خود را به یزید بن معاویه نشان می دهم تا او، هر تصمیم كه میل دارد در مورد من بگیرد و حسین (ع) اگر می خواست سرنوشت خود را به دست خلیفه دوم اموی بسپارد، علیه او قیام نمی كرد. در هر حال، عمر بن سعد كه نمی خواست حسین (ع) دستگیر یا كشته شود آن قسمت مجعول را در نامه خود گنجانید و نامه را به كوفه فرستاد و عبیدالله بن زیاد از خواندن آن نامه مشعوف شد چون دید كه می توان بدون جنگ حسین را به یزید بن معاویه تسلیم كرد و كاتب را احضار كرد و به او گفت نامه ای به عمر بن سعد بنویس و به او از طرف من بگو كه چون حسین (ع) می خواهد نزد خلیفه برود او را آزاد بگذار كه به طرف دمشق مسافرت كند. اما (شمر بن ذی الجوشن ضبابی) كه حضور داشت با آزاد گذاشتن حسین (ع) مخالفت كرد و گفت نباید حسین (ع) را آزاد گذاشت كه به دمشق نزد خلیفه برود. هیچ یك از


كسانی كه این روایت را نقل كرده اند نگفته اند چرا شمر بن ذی الجوشن ضبابی با آن راه حل مخالفت كرد. از نظر عقلائی نمی توان این روایت را بدون استنباط علت پذیرفت. كسی كه با این راه حل مخالفت می كند و خواهان دستگیری یا قتل حسین می باشد ناگزیر، بایستی با وی دشمنی داشته باشد. اما مدركی وجود ندارد كه نشان بدهد بین شمر بن الجوشن ضبابی و حسین (ع) سابقه دشمنی وجود داشته است. در روایت ذكر شده كه شمر ضبابی برای این كه خدمتی به عبیدالله بن زیاد كرده باشد با آزاد گذاشتن حسین (ع) مخالفت كرد یا این كه خواست نشان بدهد كه خدمتی به حاكم عراقین می كند و آن خدمت این بود كه می خواست كه ارزش حاكم عراقین نزد یزید بن معاویه بیشتر شود. او طبق روایت، این طور به عبیدالله بن زیاد فهمانید كه اگر حسین (ع) با پای خود به دمشق برود و خود را در دسترس خلیفه بگذارید افتخاری عاید حاكم عراقین نخواهد شد. اما اگر عبیدالله بن زیاد حسین (ع) را دستگیر كند و او را تحت الحفظ نزد خلیفه بفرستد یا این كه به قتلش برساند و سرش را برای خلیفه بفرستد منزلش نزد خلیفه زیادتر خواهد شد و یزید بن معاویه مقامی برتر از حكومت عراقین به او خواهد داد. این روایت حاوی موضوعی دیگر نیز هست و آن مخالفت شمر بن ذی الجوشن ضبابی با عمر بن سعد است.

چون به موجب این روایت شمر بعد از این كه نامه عمر بن سعد رسید به حاكم عراقین گفت در دفع الوقت كردن عمر بن سعد تردیدی وجود ندارد و او در باطن طرفدار حسین (ع) است و گرنه تا امروز او را دستگیر كرده یا كشته بود و اگر تو فرماندهی سپاه را به من بدهی من به تو اطمینان می دهم كه در یك روز، كار حسین (ع) را خواهم ساخت. عبیدالله گفت من فرمانی مشروط به تو می دهم و تو را با یك شرط فرماندهی سپاه می كنم و آن این است كه اگر عمر بن سعد نخواست حسین را دستگیر كند یا به قتل برساند تو فرمانده سپاه خواهی شد. در غیر این صورت خود او فرمانده سپاه خواهد بود. شمر گفت مگر تو نمی فهمی كه او نمی خواهد دستور تو را به موقع اجرا بگذارد اگر قصدش اجرای دستور تو بود، حسین (ع) را نزد تو می فرستاد. وقتی خیانت یك نفر مشهود است باید از فرماندهی سپاه معزول شود و تو بدون شرط او را معزول كن و فرماندهی سپاه را به من واگذار تا این كه حسین را دستگیر كنم یا سرش را برایت بفرستم.عبیدالله بن زیاد گفت كه عمر بن سعد یكی بزرگان دربار خلیفه است و من نمی خواهم كه با من دشمن شود و از این گذشته فرمان نصب او به سمت فرمانده سپاه از طرف خلیفه صادر شده و من نمی توانم او را معزول نمایم مگر وقتی كه خیانت وی محسوس باشد و به همین جهت تو را با یك فرمان مشروط، به نینوا می فرستم و اگر عمر بن سعد نخواست كه دستور مرا به موقع اجرا بگذارد تو به جای او فرمانده سپاه می شوی و او را تحت الحفظ به كوفه نزد من می فرستی.

یك روایت دیگر حاكی از این است كه حاكم عراقین به شمر ضبابی گفت همین كه فهمیدی كه عمر بن سعد قصد ندارد كه حسین را دستگیر كند یا به قتلش برساند عمر بن سعد را به قتل برسان و سرش را برای من بفرست. یك قسمت از این روایت ها


از لحاظ عقلائی بعید به نظر نمی رسد. چون بسیار اتفاق می افتاد كه امرای كوچك به امرای بزرگ حسد می ورزیدند و می خواستند جای آن ها را بگیرند و مخالفت شمر بن ذی الجوشن ضبابی با عمر بن سعد را هم می توان ناشی از حسد دانست و می خواسته است جای او را بگیرد. اما دشمنی شمر با حسین (ع) بدون سابقه است و مدركی وجود ندارد كه در آن سوابق خصومت شمر نسبت به حسین (ع) ذكر شده باشد یا وجود دارد و ما ندیده ایم. اعم از این كه روایت نوشتن نامه از طرف عمر بن سعد به حاكم عراقین با جعل تقریر حسین (ع) مبنی بر رفتن وی نزد یزید بن معاویه صحیح باشد یا نه، عقل و منطق این طور رای می دهد كه تا روز نهم محرم سال شصت و یكم هجری در منطقه كربلا، مذاكره ادامه داشته و بر اثر ادامه مذاكره بود كه عمر بن سعد حسین (ع) را دستگیر نكرد یا به قتل نرسانید. این رای را می توان شامل گذشته، از زمانی كه حر بن یزید ریاحی به حسین (ع) رسید نیز كرد و گفت از آن زمان مذاكره شروع شد و به همین جهت حر در صدد دستگیری حسین برنیامد.

با این كه روایتی وجود دارد حاكی از این كه عمر بن سعد مثل پدرش سعد بن ابی وقاص دشمن علی (ع) و فرزندانش بوده ركود جنگ در كربلا بین روزهای ششم تا نهم محرم، نشان می دهد كه عمر بن سعد نمی خواسته حسین را دستگیر كند یا به قتل برساند.

چون رفتار حر بن یزید و عمر بن سعد بعد از این كه به حسین (ع) رسیدند متشابه بود آیا نمی توان فرض كرد كه مدارای آن دو نفر با حسین (ع) بر طبق دستور خود حاكم عراقین بوده است؟ و در روایاتی كه نقل شده، واقعیت را طوری دیگر جلوه داده اند؟ و چون عبیدالله بن زیاد در آغاز با حسین مدارا كرد آیا نمی توان فرض كرد كه دستور مدارا از طرف یزید بن معاویه دومین خلیفه اموی داده شد؟ در چند روایت ذكر شده وقتی یزید بن معاویه از قتل حسین اطلاع حاصل كرد متاثر شد و گفت من نمی خواستم كه او را به قتل برسانند. یزید بن معاویه مردی بود عیاش و نسبت به امور كشور كم اعتنا و اگر پدرش معاویه در زمان حیات خود از مردم برای خلافت او بیعت نمی گرفت بعید بود كه بعد از مرگ معاویه، خلیفه شود. شاید گفته بود كه تا آنجا كه بتوانند از كشتن حسین (ع) خودداری نمایند و عبیدالله بن زیاد نیز همین دستور را برای حر بن یزید و عمر بن سعد صادر كرد و آنان بعد از این كه به حسین (ع) رسیدند با وی مدارا كردند و آن وضع تا روز نهم محرم سال شصت و یكم هجری ادامه داشت.

نمی توان قبول كرد كه دو سردار عبیدالله بن زیاد كه یكی از آن ها حر بن یزید و دیگری عمر بن سعد بود بدون موافقت حاكم عراقین با حسین (ع) مدارا كرده باشند و حاكم عراقین بعد از این كه دید، از مذاكره با حسین (ع) به نتیجه ای كه منظورش بود نرسید و حسین (ع) مردی سازشكار نیست تصمیم گرفت كه تاكتیك خود را تغییر بدهد و شمر بن ذی الجوشن ضبابی را با دستوری جدید به منطقه نینوا فرستاد. چیزی كه هست اگر تاریخ ورود حسین (ع) و حر بن یزید را به كربلا روز دوم یا روز سوم محرم تاریخ ورود شمر بن ذی الجوشن ضبابی را روز نهم محرم به حساب بیاوریم، فاصله شش


روز، برای مذاكره بین حسین (ع) و سرداران عبیدالله بن زیاد كوتاه است. چون، سردارانش بایستی هر روز نتیجه مذاكره خود را با حسین (ع) به اطلاع حاكم عراقین برسانند و از او كسب دستور كنند. گر چه شتران جماز، فاصله بین كربلا و كوفه را در هشت ساعت طی می كردند و گزارش سرداران عبیدالله بن زیاد در هشت ساعت به حاكم عراقین می رسید و هشت ساعت دیگر جواب عبیدالله بن زیاد به سردارانش واصل می گردید معهذا بایستی برای هر گزارش و پاسخ آن، یك شبانه روز وقت در نظر گرفته شود و با توجه به این كه شمر بن ذی الجوشن ضبابی بامداد روز هشتم محرم الحرام از كوفه حركت كرد و عبیدالله بن زیاد آخرین تصمیم خود را در روز هفتم محرم گرفت، بیش از سه گزارش و جواب بین سرداران عبیدالله بن زیاد و حاكم عراقین مبادله نشده بود و شاید هم كمتر از این و فقط دو گزارش و جواب مبادله شده است.

شمر بن ذی الجوشن ضبابی كه در ظهر روز نهم ماه محرم وارد كربلا شد حامل دستور جدید حاكم عراقین بود. آن دستور به طوری كه گفتیم این بود كه عمر بن سعد باید بدون درنگ حسین (ع) را دستگیر كند یا به قتل برساند و اگر خواهان دستگیری یا قتل حسین (ع) نیست از فرماندهی سپاه معزول می شود و شمر بن ذی الجوشن ضبابی به جای او فرمانده سپاه خواهد شد. حاكم عراقین نمی توانست عمر بن سعد را كه از طرف یزید بن معاویه (یا با سفید مهر او) به فرماندهی سپاه منصوب شده بود معزول نماید. اگر حاكم عراقین سفید مهر داشت با یك سفید مهر دیگر عمر سعد را معزول می كرد. اما چون دارای سفید مهر نبود، با فرمان خود عمر بن سعد را به طور مشروط از فرماندهی سپاه معزول كرد. وقتی شمر بن ذی الجوشن ضبابی آن فرمان را به عمر بن سعد نشان داد، پسر سعد بن وقاص فهمید كه حاكم عراقین به استناد خیانت، او را از فرماندهی معزول كرده است زیرا بین اعراب رسمی وجود داشت كه از ادوار قبل از اسلام به جا مانده بود. آن رسم این كه هر كس خیانت كند، به خودی خود، مرتبه و منصبی را كه دارد از دست میدهد. بنابراین اگر سربازانی كه تحت فرماندهی یك صاحب منصب قرار گرفته بودند می دیدند كه وی خیانت می كند می توانستند از اطاعت از او، خودداری نمایند و وی را معزول و دیگری را به جای او به فرماندهی خودشان منصوب كنند. این بود كه عمر بن سعد به شمر بن ذی الجوشن صبابی گفت من خیانت نكرده ام تا این كه حاكم عراقین مردی را كه از طرف خلیفه به فرماندهی سپاه منصوب گردیده با فرمان خود معزول نماید بلكه آن چه تا كنون كردم بر طبق صوابدید خود او بوده است. این هم قرینه یا دلیلی است كه نشان می دهد دستور مدارا كردن با حسین (ع) از طرف خود عبیدالله بن زیاد حاكم كوفه و بصره صادر شده بود. بعد عمر بن سعد گفت برای این كه محقق شود كه من طبق دستور خود حاكم عراقین عمل می كردم هم اكنون فرمان حمله را صادر خواهم كرد و همان طور هم شد و فرمان حمله برای دستگیری یا قتل حسین در آن موقع كه به تقریب دو ساعت از ظهر روز نهم ماه محرم سال شصت و یكم هجری می گذشت صادر گردید.



[1] (معروف كرخي) كه مورخ با مفهوم امروزي نبود و عارف يا صوفي به شمار مي آمد اما نكات تاريخي هم گفته از بزرگان شيعه است و از مريدان حضرت رضا ثامن الائمه عليه السلام بود و مي گويد كه خرقه خود را هم از دست مبارك امله هشتم گرفت و مي دانيم كه در قديم صوفيان بعد از اين كه مراحل سلوك را طي مي كردند و به مرحله رشد معنوي مي رسيدند از مراد خود خرقه دريافت ميكردند. (مترجم).